هاله عزیزم برگشته و این بهترین خبری بود که میتونستم تو کل عمرم بگیرم!
از طرفی من ایمان داشتم هرگز جز این اتفاقی نمیفته.
بی نهایت خوشحالم از برگشتنت...
+ آخر ای دوست نخواهی پرسید
که دل از دوری رویت چه کشید ؟
سوخت در آتش و خاکستر شد
چشم های تو به دادش نرسید
داغ ماتم شد و بر سینه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکید
خیلی خوشحالم که برگشتی مامان بزرگ ِ عزیزم ... خـــــــــــــــــــــــــــــــــیلیــــــــــــــــ !
+ سپیده خانم یکی زدم طلبت!!!!! حالا باش تا بهت بگم چرا !
کـم نیـار مهشیــــد...
همیـن الان پـاشـو دست بـکـار شـو بـخبـر!!!
منم طوری رفتـار می کنـم که اصلا خبر نـداشتم و کلی می خنـدیـم!! بـاور کـن!!!
.
اصلا حالا که اینطور شـد... بـه جـون دانتـه بـایـد تـو بخــبـری!! دیگـه قسم ات دادم... خـود دانـی... یـا بخــبــر یـا... دانتـه می میـره!!!
[ داااااااااام دااااااااااام داااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام!]
( افکت حمله وری ! )
خوشحالم ...
آهای آدم این جوری!! خوبی؟!
همه خوشحال... عجب قضیه پیچیده ای بود انصافا!
ابعاد جدیدی از این مجازستان بر ما نمایان شد!
ما که آخر نفهمیدیم هاله برا کیه!!؟
مامان بزرگ خودمه!
تو و سپیده معلوم هست کجائین!؟ :|