نیمکت سفید

چون میگذرد غمی نیست . . .

نیمکت سفید

چون میگذرد غمی نیست . . .

مینو

-اه چته مگه سر آوردی ؟  

- برو کنار دیرمه.

  

« یه حیاط ۱۸ متریه. دور  تا دور ۷-۶  تا دریچه که در هرکدوم یدونه پارچه زده بودن... 

پارچه ی گل گلی رو میزنه کنار سر یه جعبه وامیسته. 

 یه آینه ی شکسته ی  کثیف رو گیر داده به لبه ی پنجره. پنجره پرده نداره ... یه تیکه از شیشه اش شکشته و جاش طلق کار کردن. » 

   

- بابا گلی این خط لب چشم رو صد بار گفتم سرو ته بزار. 

- چرا این قدر هولی ؟ 

- اگه نرم داوود میرسه ببینتم نمیزاره برم سر کار.... موهام خوب شده ؟ 

-‌آره بهت میاد... بند کفشت رو درست ببند میخوری زمینا... 

  - فردا میبینمت. 

 

« کوچه بوی آشغال میده... ولی انگار همه عادت دارن. بچه ها دارن فوتبال بازی میکنن. ۴ تا پسر جلوی یه مغاره کوچیک نشستن دور آتیش نوبتی یه چیزی شبیه سیگار رو میشکن. صدای شکستن شیشه میاد .... و بعدش گریه و جیغ بچه » 

 * 

- کجا تشریف میبرین؟ ...  

[بوق ماشین] 

- خانم محترم ! 

[بوق ممتد ماشین]  

- هی ! برو رد کارت مرتیکه نفهم! 

[بوق ماشین]  

- ما هم مسیریم؟  

« یه نگاه یه سرو شکل یه سانتافه ی قدیمی مشکی میندازه.... یه لبخند عجیب غریب تحویل پسره میده و در ماشین رو باز میکنه.... توی فکرش چیزای مختلفیه... از گوشه ی چشم میتونه پوست گندمی و موهای مشکی راننده رو ببینه....  چه جدی به نظر میرسه» 

- شماا... الان دارین کجا میرین ؟؟؟ 

[خنده] :‌بستگی داره شما کجا برین!! 

«پسره نگاهش میکنه یه چیزی تو نگاهشه که لبخند میماسه رو لبش...» 

- ببین نکنه مامور پموری ؟؟ من اصلا حوصله ندارما !!
- نه اسم من فرزاده و دانشجوی حقوق هستم.  اسم شما چیه ؟ 

- هلن

-دفعه ی پیش که دیدمت اسمت مینو بود. 

- بله ؟؟‌من اصلا شما رو یادم نمیاد ! 

- دفعه ی پیش که دیدمت ۷ سال پیش بود و احتمالا ۱۹  سالت بود. یادته ؟ خیابون ... ؟ نبش پارک ؟ خونتون درش زرد و سفید بود خانم صامتی. 

« خیلی خوب یادش بود... این فری بود. از بچگی عاشق ورزش بود. همسایه دیوار به دیوار بود مث برادر بود... از ۲ سالگی تا اون ظهر کذایی پشتیبانش بود....اون موقع ها ... عیدا میرفتن باغ خونه ی عموی فرزاد اینا خیلی خوش میگذشت مامانش همیشه میگفت ... مامانش ؟؟ ... مامان ؟؟ ... » 

- نه خیر اشتباه گرفتین... برو رد کارات داداش بزار منم برم دیرمه. 

- مینو تو منو یادت نمیاد ؟؟  من قشنگ یادمه! یادته افتادی زمین پات شکست ؟؟ یادته چهار شنبه سوری دستت تو آتیش سوخت ؟؟ ببین... اوناهاش رو انگشت اشارت هنوز جای آتیش اون سال هست!» 

-چی میگی واسه خودت؟ بزن کنار ببینم!  

- چرا داد میزنی؟‌هنوزم جیغ جیغویی ؟؟‌ میدونی چند باره که تو این مسیر دیدمت مینو... میخواستم ببینم چی شد مگه قرار نبود با سیاوش رویاهاتو بسازی؟؟ پس اون قرار مدارا چی بود خانم؟ 

- چی داری واسه خودت پرت و پلا میگی ؟؟؟ سیا کیه ؟ 

« آره سیاوش یادش بود... سیاقرقی ... از صبح روز بعد فرار کردنشون دیگه ندیده بودش... » 

- سیاوش یادت نیست ؟‌سیا قرقی!!

[سکوت] 

-مینو واقعا یادت نیست یا داری فیلم بازی میکنی ؟؟‌آخه از چی فرار کردی دختر ؟؟  

- آقا ... 

- هی نگو نمیدونم یادم نیست بزن کنار !‌تو کل دنیا کی این نگاه قهوه ای گرم و قشنگ رو داره دختر خانم؟ ... مینو تو همه ی این سالها از خودم پرسیدم از چی فرار کردی ؟ از اون همه خوشبختی ؟؟؟ بابات که بعد از رفتنت بیشتر از ۲ سال طاقت نیاورد.... نمیدونی مامانت چقدر پیر شده مینو.... راستی نمی خوای بیای ببینیش ؟؟  اینقدر دوست داره ببنتت؟ روزی نیست که نگه مینو!.. میدونی ؟ 

{ یعنی میشه برگردم ؟‌برگردم پیش مامانم بی خیال ِ‌اجاره های عقب مونده ی آقا نصرت بشم؟ میشه دیگه ریخت نحس داوود رو نبینم؟ این گلی بیچاره رو هم از اون آشغال دونی بکشم بیرون و برم سر یه کار دست و حسابی و ...}  

-چی داری میگی واسه خودت ؟ فکر کردی جادو گری یه چوپ و بچرخونی و من سیندرلا بشم؟...  که بعد این همه سال  یه دوست قدیمی رو پیدا کنی و همه جا گل و بلبل بشه؟   

بزن کنار بابا... بزن کنار برم رد کارم... فکر کرده اینجا چه خبره...  برو بابا !!   

  

- مینو ولی ... 

- میگم نیگه دار آقا! نه من آلیسم نه این جا سرزمینه عجایبه. 

 

[صدای بسته شدن در ماشین] 

... 

 

[بوق ممتد ماشین]