-
تلخ - شیرین
25 تیر 1390 16:07
گه گداری که دلم می گیرد می نشینم آرام گوشه دنج اتاقی تاریک و به اندازه ی غم های دلم می گریم گه گداری شعری می خوانم از سهراب... از سایه... از فریدون و فروغ زندگی سخت که نیست... روزها می گذرد من به پایان دلم نزدیکم راستی یادم رفت شعر هم می گویم گه گداری به خودم... مردم شهر... به تفاوت هامان می خندم به کلاس درس و استادم...
-
چرا مادرانمان را دوست داریم؟
2 خرداد 1390 23:41
چون ما را با درد به دنیا میآورد و بلافاصله با لبخند میپذیرد چون شیرشیشه را قبل از اینکه توی حلق ما بریزند ، پشت دستشان میریزند چون وقتی تب میکنیم، آنها هم عرق میریزند چون وقتی توی میهمانی خجالت میکشیم و توی گوششان میگوییم سیب می خوام، با صدای بلند میگویند منیر خانوم بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید و ما را...
-
دوستی ساده
28 اردیبهشت 1390 21:40
+امروز سپیده اومده بود خونه ی ما. بعد از کلی روز که با هم مدرسه رفته بودیم و من رفته بودم خونشون. جدیدا جوری شده بود که همش میگفت تو بیا. چمیدونم یا حال نداشت یا میگفت میخواهم برم فلان جا(پاکستان) مامانم دکتره و امین بصاره و از این چیزا دیگه. بعدش من به صورت یک چتر باز حرفه ای نشونه گیری میکردم و میریختم تو خونشون......
-
من نوشت
23 اردیبهشت 1390 20:44
+ این که من هر روز از خواب بیدار میشم و میدونم قراره تا شب چه اتفاقایی بیفته خیلی کسل کنندست. میدونم قراره تو مدرسه چی بشه و میدونم چه ساعتی میرم و کی سپیده رو میبینم و چه حرفایی میزنیم و توی مدرسه چه کار میکنم و از یه راه همیشگی میام خونه و میخوابم و درس و تــکرار ... هر روز میدونم روز بعدش چه خبره... دلم میخواد ی ه...
-
یو هو !
11 اردیبهشت 1390 18:00
+ استرس دارم شدیدا! کتابای فیزیک و ریاضی و هندسه رو نگاه میکنم و عزا میگیرم!بعدم یاد عربی میفتم! ... چقدر من واسه امتحانای نیم ترم زحمت کشیدم و آخرشم گند خورد تو همه چیز! زبان! زبان انگلیسی شدم ۱۷ !! آخه دیگه زبانم درسه من بشم ۱۷ ؟ فیزیک! ریاضی! شیمی! من چقدر زحمت کشیده بودم و هر روز پشت سر هم امتحان داده بودم......
-
به کجا چنین شتابان ؟
11 اردیبهشت 1390 17:26
داشتم فکر میکردم این جاها چقدر عوض شده! ... چقدر از من دور شده اون روزایی تازه اینترنت رو وصل کرده بودیم و من یه سره تو وبلاگ خواهران گلزار و خالی وود پلاس بودم! چقدر دلم تنگ شده واسه اون روزایی که بلد نبودم وبلاگ بسازم! چقدر ذوق کردم وقتی اولین وبلاگم رو ساختم و یه دست خط واسه خودم پیدا کردم! ... با سانیا و سپیده...
-
پیاز !
24 فروردین 1390 14:21
نصف کلاس گروه اولی بودند که رفته بودن آزمایشگاه... رفتن که سلول های سبزی و پیاز و تره و ... زیر میکروسکوپ ببینند... میز آخر مثل همیشه شلوغ و پر حرف بود ... مریم پیش من نشسته بود و دونفر جلویی هم برگشته بودند و حرف های زینب و من و مریم روگوش میکردن... من امروز بیشتر شنونده بودم تا سخنران... نفهمیدم بحث از کجا به کجا...
-
پرگار ۲
18 فروردین 1390 20:58
قضاوت رفتیم سینما با سپیده... جدایی نادر از سیمین ... نوشته و ساخته ی اصغر فرهادی ... که چقدر تحت تاثیرم قرار داد... راستی چه باید از این فیلم ها یاد گرفت ؟ فقط باید فکر کرد که چرا به قول سپیده ملت کارگردان علاقه دارند برای پایان فیلم خودت تصمیم بگیری... مثل اینکه خودمان تصمیم گرفتیم الی مرد یا زنده ماند... حالا...
-
اعلام موقعیت!
13 فروردین 1390 13:43
ساعت یه ربع به دو روز ۱۳ فروردین هنوز ز ۱۰ تا از سوالای فیزیکم مونده! بعدشم میخوام برم بیرون ... شب برمیگردم! زنده باد خود ِ خونسردم!
-
برای همیشه خداحافظ
12 فروردین 1390 22:36
بچه ها من دیگه اصلا نمیتونم وبلاگ نویسی کنم... حالم از همه چیز اینترنت و این خانواده ی نتیمون به هم میخوره! از وبلاگم و نوشته هام متنفرم... دلم میخواد برم گم بشم! برم و دیگه هرگز و هرگز به اینترت وصل نشم! میخوام برم و همه ی این روزایی که وبلاگ نویسی میکردم رو فراموش کنم... خداحافظ. + فقط خواستم دروغ ۱۳ به در رو زود...
-
خوش به حال خودم . . .
12 فروردین 1390 21:37
خوش به حال خودم آخر خیلی دیگران را دوست دارم... خیلی زیاد به یادشان هستم... بیشتر از آن که آن ها مرا یادی میکنند... به فکرشان هستم... آخر ... زیاد به مسائل مادی فکر نمیکنم... خیلی دوست دارم آدم ها مهربان باشند... با معرفت و با مرام باشند... بیشتر آدم را یاد کنند... نه این که بی خیال پول باشم ها... نه! ولی با حساب...
-
سندورم راکدینگ . . .
11 فروردین 1390 14:37
وقتی یکی کنارم باشه دیگه نمیتونم خودم باشم... خودم یه چیز عجیب غریبیه ... یه سری کارا میکنم تو تنهایی ... یا به یه چیزایی فکر میکنم که عمرا کسی حدس بزنه یه همچین چیزایی تو فکر مهشیده... از روز اول عید من تنها نشده بودم... خونه ی مامان بزرگ ها این مسافرت و ... خلاصه همه چیز خیلی شلوع و در هم برهم شده بود... نمیتونستم...
-
طولانی ترین مسافرت زندگیم
9 فروردین 1390 21:55
اول از همه باید عذر خواهی کنم که بدون خداحافظی رفتم... ولی باید بگم همسفر های ما اصلا اهل برنامه ریزی و عمل کردن به برنامه ریزی های هیچکس حتی خودشون هم نبودن! رفتیم مازندارن ... مثل همیشه... ویلای خالم که قراره بشه ویلای همیشگی... البته قرار بود فردا برگردیم ولی گفتم که ... کسی اون جا به برنامه اهمیتی نمیداد ... کلا...
-
خداحافظ آقای هشتادو نه *
27 اسفند 1389 13:53
سال هشتادو نه هم تمام شد دوستش نداشتم این سال را فقط چند جمله مینویسم ... نمیخواهم مثل دوران بچگی هایم آرزو کنم که از روز اول سال دختر فوق العاده ای شوم... اما خوب است که آرزو کنم در روز های آخر سال نود( همین جا و در کنار شما ان شاالله) بنویسم که در سال نود هرگز کسی را از خودم نرنجاندم... و این مهم ترین آیکون برای سال...
-
بزرگ شدن خوب است!
20 اسفند 1389 15:42
حس خوبیست که میروی مهمانی دوستانت... یک جمع هفت هشت نفره ی مهربان و دوست داشتنی ... بدون این که روی کسی مارک بزنند... بگویند کی فیزیک بیست میشود و کی نه ! خیلی حس قشنگیست ... دیگر دوستانت را مسخره نمیکنی ... از مدرسه رسیدم مطمئن نبودم که بهم خوش میگذرد ... آمدم و تا برای خانواده ام سخن رانی هایم را تمام کنم دیدم یک...
-
فرهنگ لغت ایرانی
12 اسفند 1389 17:51
(Asansor)= آسانسور : بالابر-آسانبر-۱۰ نفر بر- خِرچپون بر آسانسور وسیله ای است با ظرفیت ۴ تا ۶ که به صورت مربع یا مستطیل در مجتمع ها آپارتمان ها و بیمارستان و... وجود دارد . آسانسور در ایران یک وسیله است برای شعر نوشتن روی در و دیوارش... برای دست شویی های بی موقع بچه تان... برای نگاه کردن خودتان در آیینه. (Face book)=...
-
لال شدگی !
10 اسفند 1389 22:41
+ نه تنها سیبیل بابا ... بلکه همه چیز توی زندگی من نامیزونه از اوضاع مملکتم بگیر بیا تا وضعیت همه نفس کشیدنم.نمیتونم با کسی حرف بزنم. و اصلا نمیتونم بگم چی تو سرمه! از گفتنش وحشت دارم! احساس میکنم همه بهم میخندن! ... میترسم این قدر این افکار مسخره توی سرم بمونن که دست به یه کار احمقانه بزنم و از خانواده طرد بشم... +...
-
سیبیل بابا نامیزونه
10 اسفند 1389 22:22
تمام نمره های 20 مال من است. تمام پیتزاهای بزرگ مال من است. تمام دوچرخه های کورسی مال است. تمام بادبادک های قشنگ مال من است. تمام چترهای جهان مال من است. امام در تمام جهان دوستی ندارم که با من پیتزا بخورد. با من دوچرخه سواری کند با من بادبادک هوا کند. و با من در باران راه برود. از کتاب ِ سیبل بابا نامیزونه نوشته ی...
-
هــ ـ ـ ـا لـ ـــه ی مـ ـ ـ ـ نــ ـ ـ ـ
3 اسفند 1389 22:11
هاله عزیزم برگشته و این بهترین خبری بود که میتونستم تو کل عمرم بگیرم! از طرفی من ایمان داشتم هرگز جز این اتفاقی نمیفته. بی نهایت خوشحالم از برگشتنت... + آخر ای دوست نخواهی پرسید که دل از دوری رویت چه کشید ؟ سوخت در آتش و خاکستر شد چشم های تو به دادش نرسید داغ ماتم شد و بر سینه نشست اشک حسرت شد و بر خاک چکید خیلی...
-
فرشته ی من
1 اسفند 1389 21:35
هاله ی من روی تخت بیمارستانه ... نمیدونم چی شده... هیچی نمیدونم. فقط میخوام هرکسی که میاد این جا و این پست رو میخونه به هرچیزی که اعتقاد داره متوصل بشه تا هاله خوب و سالم پیشمون برگرده. همه دلمون برای پستاش تنگ شده. +آخه چرا هاله ؟ چرا هر کس دیگه ای نه ؟ اصلا چرا من نه! فقط هاله نه!
-
مینو
1 اسفند 1389 14:55
-اه چته مگه سر آوردی ؟ - برو کنار دیرمه. « یه حیاط ۱۸ متریه. دور تا دور ۷-۶ تا دریچه که در هرکدوم یدونه پارچه زده بودن... پارچه ی گل گلی رو میزنه کنار سر یه جعبه وامیسته. یه آینه ی شکسته ی کثیف رو گیر داده به لبه ی پنجره. پنجره پرده نداره ... یه تیکه از شیشه اش شکشته و جاش طلق کار کردن. » - بابا گلی این خط لب چشم رو...
-
از مدرسه لذت نمیبرم!
27 بهمن 1389 20:08
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 +* از مدرسه لذت نمیبرم با این که تنها کار مفیدم در طول روز است و نمره هایم رو به پیشرفت هستند اما از مدرسه لذت نمیبرم. +میخواستم این پست را اختصاص دهم به پرگار شماره دو که چرخشی داشته باشیم روی مسائل سیاسی و مذهبی ایران که به هم گره خورده اند......
-
...
22 بهمن 1389 21:21
هیچ سوژه ای برای نوشتن در ما نیست! این جمله را نوشتیم لیک اعلان کنیم زنده ایم... بسی پر رنگ هم زنده ایم ! و قصد داریم زنده هم بمانیم... عمرا بمیریم! واسه حلوای ما نقشه نکشید... چارچنگولی چسبیدیم به دنیا...
-
من زنده ام
15 بهمن 1389 00:15
بچه ها من زنده هستم. فقط دارم زندگی میکنم. خواهش میکنم این همه نگران نباشید. سپیده هم خوب است نمیدانم چرا نیامده بلاگستان. ولی من سالم ِ سالمم!! دارم زندگی ام را مرتب میکنم... روزی نیست که بهتان فکر نکنم. نگران نباشید. برمیگردم... شاید دور شاید نزدیک
-
«میم»
6 بهمن 1389 23:09
من «دخترم» میشوم وقتی مادرم پای تلفن به دوستش از معدل و رشته ام میگوید. من«خواهرم» میشوم برای دوستان خواهرم هنگامی که دارد اذیت هایم و سرو صدا هایم را میگوید من «دختره ی احمق» میشوم وقتی دستم به فنجان قهوه یا چای میخورد و فرش کثیف میشود. من«وظیفه نشناس» میشوم وقتی نمره ی فیزیکم را اعلام میکنم. من«دانش آموز» ِمعمولی...
-
پرگار۱
1 بهمن 1389 17:44
کاش ایران مستراح نبود* یک زمانی بود که میگفتم دختر ها و پسر ها باید از سنین پایین دوستی هارا تجربه کنند و از این نظریه تا پای مرگم دفاع میکردم.ولی حالا نظرم کاملا نقطه ی مقابل این نظریه شدست... هنوز هم میگویم که خیلی خوب بود اگر دختران و پسران میتوانستند روابط را تجربه کنند ولی در ایران نه. وقتی در کشورمان هیچ زمینه...
-
انضباط !
30 دی 1389 22:05
+ ورزش داریم... پوتین پوشیدم پاشنه هایش قدم رو میرسونه به ۱۶۷-۱۶۶ با خودم یک جفت عشق-آل استار- بردم مدرسه و انداختم توی جامیز تا وقتی[حمزه]- معلم ورزشم- خواست کلید کند داغون نشم صدای یکی میاد -[مِـسی]-ناظمم- به دوم ریاضی دو ها که ورزش داشتن نمره انضباط داده. توی جونم یک ولوله افتاده ناخونگیرم را در آوردم تا ۲ تا بیلی...
-
خدایا ...
30 دی 1389 20:43
خدایا! جاده ی درازی را پیش رو دارم میخواهم کمکم کنی پشتم باشی و هرجا که زمین خوردم مثل همیشه دستم را بگیری و نگذاری همان جایی که زمین خوردن چمباتمه بزنم تنبلی کنم. نگذار درگیر پوچی ها شوم... مرا بجنبان! آری... این روز ها باید جنب بخورم!
-
Zartosht-iranian prophet
30 دی 1389 20:29
چند روز پیش جلسه ی دوم کلاس های آموزش امداد مامان با بابا رفتیم دنبالش ... به هوای این که مامان میبایست روپوش ِ سفید میخرید رفتیم انقلاب ... از یک مغازه که آمدیم بیرون چشمم افتاد به کتاب فروشی ... «گفتار زرتشت» - گرد آورنده مهدی سبحانی کتابی بود که چشمانم را خیره کرد ۲۰۲ سخن از سخنان زرتشت گردآوری شدی که تمام آنها در...
-
مستراحی به وسعت یک سرزمین
30 دی 1389 17:57
بسیار دور از هم قد کشیده ایم . هر یک بر فراز صخره ای بلند و دره ای عمیق میان مان که با هیچ خاکستری پر نخواهد شد . جدایمان کردند . از روز اول مهر . با پوشش های متفاوت. مانتو و مقنعه و چادر تیره بر من پوشاندند و تو را با لباس فرم و کله ای تراشیده به ساختمانی دیگر فرستادند . من رابه مدرسه ی دختر انه و تو را پسر انه ....