نیمکت سفید

چون میگذرد غمی نیست . . .

نیمکت سفید

چون میگذرد غمی نیست . . .

پیاز !

نصف کلاس گروه اولی بودند که رفته بودن آزمایشگاه... رفتن که سلول های سبزی و پیاز و تره و ... زیر میکروسکوپ ببینند... میز آخر مثل همیشه شلوغ و پر حرف بود ... مریم پیش من نشسته بود و دونفر جلویی هم برگشته بودند و حرف های زینب و من و مریم روگوش میکردن... من امروز بیشتر شنونده بودم تا سخنران... نفهمیدم بحث از کجا به کجا کشید ... یکی گفت :‌هرکی این پیاز روی میز رو بخوره!! 

شیطان افتاده بود توی کله ام!  

-+ اگه بخوره چی ؟؟  

-هر کی بخوره خیلی مرده!
+برو بابا مردا همشون نامردن!  

 : اگه بخوری دو هفته تکلیفاتو انجام میدیم!
+ برو بابا!!
- پس چی ؟ 

+‌نمیدونم! چیزای خوب! 

- پول خوبه ؟؟؟ 

+ پول که خیلییی خوبه !
-چیزای خوب بگین!
-چی خوبه ؟ 

- آقا وایسا.. وایسا... پول بلیط سینماش رو ما میدیم!   

- ساکت ! ساکت!!  داره حرف میزنه!
- مهشید یه دقه ساکت! داره حرف میزنه! 

+‌چی میگه حالا؟ 

-بگو... به بار دیگه بگو!
-میگم هرکی بخوره پول بلیط سینماش رو ما میدیم!
- با مخلفات سینماش دیگه ؟؟ 

-آره ! آره ! 

- گفتینا! 

+‌هر کی نخوره نامرده!
- بده من نصفض کنم!! عادلانه!
+‌ نمیخواد بده من!‌اوستات نشسته این جا... 

برنگشتم صورت زینب رو که نصف دیگهــ ( ــیه کم بزرگتر بود مال اونــ ) دستش بود رو نگاه کنم... به جز میز جلویی- میز جلو ترهم برگشته بودن عقب... زنگ اول بود و هنوز هیچی نخورده بودم ... می ارزید؟؟ اگه می زاشتمش زمین چی میشد ؟ هیچی ! ولی نزاشتمش ! فقط به خاطر این که یاد بگیرم پای حرفم وایسم!   پیاز ها هنوز تو دست من و زینب بود... 

- بخورید دیگه! 

- همشو بخورید! یه جا بزارید تو دهنتون! 

+‌ به تو چه ! 

- هر جور بلدی بخور!
-گاز بزن!  

- چیه پشیمونین ؟؟
... 

دیگه جواب ندادم و گاز زدم! اولین چیزی که حس کردم چی بود؟؟   این : (‌خرچ ) 

و دیگه تا آخرش فقط پیاز ! پیاز . . . 

  

 

+ نمیدانم دبیرستان چه جور دوره ایست؟ مرموز است ... هیجان انگیز است ... عجیب است... درست است که خیلی بد مزه بود و کار احمقانه ای بود و بلیط سینما هم پولش را خودم میدهم چون خوشم نمی آید زیر دین کسی باشم .... اصلا پول چه ارزشی دارد وقتی منو زینب خیلی اهل ریسکیم ودیگران نه  ولی ...   « همش خاطره میشه » 

نظرات 9 + ارسال نظر
لَ یا 24 فروردین 1390 ساعت 07:52 ب.ظ http://zooid.blogfa.com

وای مهی! ...
چه کردین شما!؟!
دمت گرم!
می دونی؟! ... ما امسال برا شب یلدا بود فکر کنم.. قرار بود هر کی غذا بیاره مدرسه و جینگیل پینگیل کنه و بین کلـاس ـآ رقابت باشه. کلـاس ما که همون اول اوت شد چون فقط ماکارونی و ژله داشتیم و یه خروار ساندویچ آماده :)))‌ !
ولی مهشید!! من اینقدر در زمینه «دهنی نباشه» و «طرز آماده شدنش رو دیده باشم» و «حالـا یعنی مخلفاتش چیه؟!» سوسول و وسواسی ام که نمی دونی! ولی اون روز کثافتی شده بودم برا خودم!! از دهن همدیگه در می آوردیم می خوردیم! در این حد! مثلـا کارامل رو من و یاسی٬ هر کدوم از یه طرف شروع کردیم و مسابقه گذاشتیم «هر کی زودتر خط وسط رو رد کنه برنده ست»!! تا دو روز هیچی نخوردم :) !
به هر حال بذار اینم بذارم به پای «ریسک»‌‌! گوناه دارما :|‌ !!
.
دوست دارم این رسیک پذیر بودنت رو! فکر می کنم هیجان میده!!
.
هر وقت این تجربی ـآ تشریح دارن مظلومانه میرم اون وسط ـآ که شاهد ریز ریز کردن چشم گاو و جیگر گوسفند باشم... . چرا ما تشریح نداریم خب :(‌‌ ؟!
کوفتتون نشه :|‌ !
.
(اجازهء ما که کلـا دست شماست! مجوز صادر شده ست رفیق . خوشحالم میشم تازه!)

لَ یا 24 فروردین 1390 ساعت 07:53 ب.ظ http://zooid.blogfa.com

من این همه حرف زدم؟!!!

بنده ی تنهای خدا 25 فروردین 1390 ساعت 02:52 ب.ظ http://www.begining.blogfa.com

سلام
وای که چقدر تو و این دوستت باحالین.
به مام سر بزن.

میترا 25 فروردین 1390 ساعت 03:07 ب.ظ http://mitra89.blogfa.com

کلا پیاز چیز خوبیه /
سلام
این عکس رو که گفتی آ÷لود نکردم / شو پیکچرش کردی ؟ الان درسته /
من شو پیکچر میکردم درست بود /
قربونت برم چه قشنگ نوشتی!
آپم دلت خواست بیا

هاله 29 فروردین 1390 ساعت 04:18 ب.ظ

عاشق ِ این دیونه بازی های این سال هام !! یاد ِ اون باری افتادم که کل ِ بسته ی آدامس رو کردم تو حلقم ! :))
ولی این کار ِ شماها واقعا ایول داشت ! =))

سلام .

Mah$hiD 29 فروردین 1390 ساعت 09:32 ب.ظ http://zirebaran22.blogfa.com

ایول بابا:))))

من عاشق دوره ی دبیرستان و البته سال سومم بودم:x
خـــــــیلی خوف ُ هیجان انگیرناک بودD:

ندا 31 فروردین 1390 ساعت 12:25 ق.ظ http://n-o-7-1.blogfa.com

بهترین دوران زندگیت دبیرستانه! باور کن و سعی کن ازت نهایت لذت ُ ببری و همه کارایی که احمقانه س به نظرت رو انجام بدی! جدی میگم! من خودم نمونه ی بارز ِ کسی ام که کلِ دبیرستانش احمقانه رفتار کرد و الان خیییلی هم راضی ام!
من و یکی از دوستامم یه بار سر ِ کل کل بلوز و شلوار رفتیم تا دم ِ دفتر! اتفاقا باحااب بود!

ص.س 1 اردیبهشت 1390 ساعت 11:34 ب.ظ

سلام
امروز آدرس گرفتم ازت! (گفتم که بشناسیم)
نوشته هاتم مثل خودت ساده و بی شیله است ...
دوسشون دارم... مثل خودت

باورم نمیشه برام نظر گذاشتین خانم!
منم خیلی دوستتون دارم !

p@rsa 2 اردیبهشت 1390 ساعت 02:01 ب.ظ http://www.parsa96.blogfa.com

سلام




به من سر بزن

نظر یادت نره

برای هرکدوم جداگانه


همه مطالبو بخون


روزهای زندگی... بلینکم

بعد بگو باچه عنوانی لینکت کنم


بوس[بوسه]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد