چون شیرشیشه را قبل از اینکه توی حلق ما بریزند ، پشت دستشان میریزند
چون وقتی تب میکنیم، آنها هم عرق میریزند
چون وقتی توی میهمانی خجالت میکشیم و توی گوششان میگوییم سیب می خوام، با صدای بلند میگویند منیر خانوم بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید و ما را عصبانی میکند
چون وقتی در قابلمه غذا را برمی دارند، یک بخاری بلند می شود که آدم دلش می خواهد غذا را با قابلمه اش بخورد!
چون وقتی تازه ساعت یازده شب یادمان می افتد که فلان کار را که باید فردا در مدرسه تحویل دهیم یادمان رفته،بعد از یک تشر خودش هم پابه پایمان زحمت می کشد که همان نصف شبی تمامش کنیم
چون وسط سریالهای ملودرام گریه میکند!
چون بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر و ذکرش این است که مبادا فروشندگان بی انصاف سر طفل معصومش را کلاه گذاشته باشند!
چون شبهای امتحان و کنکور پابه پای ما کم میخوابد اما کسی نیست که برایش قهوه بیاورد و میوه پوست بکند!
به خاطر اینکه موقع سربازی رفتن ما، گریه میکند و نذر می کند و پوتینهایمان را در هر مرخصی واکس میزند!
چون وقتی یک لیوان آب به دستش می دهیم یک طوری تشکر می کند که واقعا باور میکنیم شاخ غول شکاندهایم!!
چون عینکش را میزند روی سرش و پنج دقیقۀ بعد در حالیکه عینکش به چشمش است می پرسد:این عینک منو ندیدین؟
چون هیچوقت یادشان نمیرود که از کدام غذا بدمان میآید و عاشق کدام غذاییم ،حتی وقتی که روی تخت بیمارستانند و قرار است ناهار را با هم بخوریم چون همانجا هم تمام فکر و ذکرشان این است که وای بچم خسته شد بس که مریض داری کرد!
و چون هروقت باهاش بد حرف میزنیم و دلش رو برای هزارمین بار می شکنیم، چند روز بعد همه رو از دلش میریزه بیرون و خودش رو گول میزنه که :بخشش از بزرگانه!!
و
چون مادرند!
یه دوست عزیزی که مادرش به رحمت خدا رفته گفت که تبریک بگیم به مادرمون از طرفش... یه دفعه بغضم جِست! ... روح مادرش شاد.
فقط این متنو دوست دارم.واسه همینم آپیدم.