نیمکت سفید

چون میگذرد غمی نیست . . .

نیمکت سفید

چون میگذرد غمی نیست . . .

تلخ - شیرین

گه گداری که دلم می گیرد
می نشینم آرام
گوشه دنج اتاقی تاریک
و به اندازه ی غم های دلم می گریم
گه گداری شعری می خوانم
از سهراب...
از سایه...
از فریدون و فروغ
زندگی سخت که نیست...
روزها می گذرد
من به پایان دلم نزدیکم
راستی یادم رفت
شعر هم می گویم
گه گداری به خودم...
مردم شهر...
به تفاوت هامان می خندم
به کلاس درس و استادم که دلش نازک نیست
همکلاسم که به فکر فرداست
امتحان فردا...
من و دفترچه ی شعرم ...
به عجب دنیایی
زندگی سخت که نیست...
زمزمه می کردم
کاش دنیا همه اش شب باشد
شب که تو می خوابی...
شب که من بیدارم...
نه ببخشید
من از شب ها هم بیزارم
گه گداری باید مثل آدم ها شد
زندگی باید کرد
تلخ...
شیرین...
شاید این تعریف است
چه کسی می داند
روز اول - شیرین-یعنی چه؟؟؟

نظرات 6 + ارسال نظر

161728394555151226051105-
با عضویت در سیستم و فعال سازی اکانت خود، به ازای هر پیامکی که برای شما ارسال میشود، مبلغی به حساب شما در سایت افزوده میشود.
که میتوانید این مبلغ را پس از رسیدن به حدنصاب 5000 تومان دریافت نمایید.

امیر 11 مرداد 1390 ساعت 06:46 ب.ظ

کوچه های ساری ...

همه اش بارانی است

چک و چک و بوی گل کفش خدا

خیس بودم

و پر از حس عطش

مادرم غر میزد



تو مگر تقویمی

این چه فالی است مدام

تو برای دل من میگیری؟



حرف من ساده نبود

سگ من میفهمید

غم چشمان مرا

دست من سر میخورد

و صدای گیتار ...

من و یک پنجره تا فاصله ها

و اتاق تاریک

دوستانم همه در فکر و تکاپوی کلاس ...

من هگل میخواندم

به خدا شک کردم

به خودم شک کردم

به تو که میگفتی:

عاشقم عاشق باش

به دلت شک کردم



روزها می رفتند

دست من را

همه مردم شهر

به نجابت بستند

سر من گرم قفس بود و

دو مرغ عشقم

زندگی بازی کرد

و مرا برد به جایی که در آن

شرشر و موج نبود

و لا لا لا دریا

یا همان آرامش ...

کنج آن خانه دنج

سگ من تنها شد

ساز من زنگ گرفت

مرغ عشقم پر زد

و کتابک هایم جا ماندش

بی نتیجه پایان...

مادرم غر می زد



تو مگر تقویمی

این چه فالی است مدام

تو برای دل من میگیری؟

میترا 13 مرداد 1390 ساعت 03:57 ب.ظ http://mitra89.blogfa.com

سلام چطوری ؟ بعد از سه ماه برگشتم
میام آپ هاتو میخونم بعدا
فعلا خدافظ

میترا 15 مرداد 1390 ساعت 03:20 ب.ظ http://mitra89.blogfa.com

چرا انقد تلخ مهشید؟
نمیگم من بی غم هستم
ولی تو زیاد داری سخت میگیری!
این نیز بگذرد...

عرفان 1 شهریور 1390 ساعت 02:47 ب.ظ http://www.sami1900.com

سلام.... چرا مادرانمان دوست داریم....خیلی قشنگ بود...واقعا نمی دونم چه جوری میشه مزد زحمتشو داد......مطالب جالبی داری...یه سری بهم بزن.....راستی نظرت با تبادل لینک چیه اگه موافقی منو با اسم عرفان(پرواز)لینکم کن بهم بگو با چه اسمی لینکت کنم..........منتظرم

میترا 12 شهریور 1390 ساعت 09:49 ب.ظ http://mitra89.blogfa.com

کجایی؟
میگم بلاگ اسکای چقدر گیج کننده است !
من یه وب زدم چند روز پیش خواستم ادامش بدم دیدم نمیشه ولش کردم
پدرم در اومد ولی !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد