تلاشم کو ؟
29 دی 1389 21:12
دیروز داشتم میرفتم مدرسه... منتظر سپید بودم... سرکوچه پشت یه تیر چراغ برق سنگر گرفته بودم که کارگرای میوه فروشی نبینن من رو... سپیده با باباش اومد... منم سردم بود و خوشحال سوار شدم... رادیو روشن بود و ماشین گرم... صدای رادیو رو گوش میکردم... صدای سپیده و باباش که باهم حرف میزدن گنگ بود... انگار رادیو داشت تو سرم حرف...